گوش کن ،لب را فرو بند از سخن
تا بگویم باتو چندین نکته من
باتو گویم راز و رمزِ معنوی
عالمی را جو از این عالم به در
تا شوی ایمن ز شرِّ هر خطر
تا حجاب از دیده ات گردد جدا
ظاهرت با باطنت چون شد یکی
بشنو از من گویمت تا، چیست حق
در ،درونت نوری از شمسیت حق
ذکرحق را گر بگویی بی شمار
وحدت اندر کثرتش بینی ، قرار
مایی ما این همه کثرت نمود
ورنه بی ما این همه غفلت نبود
از خودت چون بگذری گردی ،یکی
صورت و معنی ببینی در، یکی
چون ببینی آن یکی را در همه
فارغی از قیل و قال و همهمه
چون یکی را أَلْف گویند او یکیست
در مراتب أَلْف ویک باهم یکیست
جملهء اسم و مسمی آنِ اوست
غرق هر یک چون شوی کاری نکوست
غیرِ حقّ را از درونت دور کن
ترکِ ظلمت گو سفر در نور کن
هر دو عالم نیست غیر از سایه ای
سایه را بگذار و بین بی سایه ای
آفتابی را بجو که مَه از اوست
اعتبارِ شهریار و شَه از اوست
گنج خواهی کنج عزلت را بجو
حق حق را در درون کن جستجو
در غریبی مانده باشد بسته پا
هر که آید می بَریمش پای خُم
هر "صفت" را میکنیم در "ذات" گم
سایه و خورشید از هم دور نیست
روشن است این راهِ ما کم نور نیست
بشنو چندین نکته از اهل کمال
معنیِ توحیدِ جامع را بخواه
تا نگردد عمرِتو یکجا تباه
گرم حق باش و بی افروز آتشی
تا بمانی تا ابد در سرخوشی
ذکر حق ای یار من بسیار گو
چونکه اندر "هیچ" منزل نیستی
جام و مِی با یکدگر همدم ببین
صورت و معنا به هم محرم ببین
در همه آینه،آن یک را ببین
حق مطلق، یکِ بی شکّ راببین
چون ز باطلها تو یکجا رسته ای
حق پرستی و به او پیوسته ای
گر تو داری همت و سعیِ تمام
یک سلام از "هیچ "برتو والسّلام