نکوهش مدعیان
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۱ ب.ظ
...ای کمترین ذرّهٔ ناچیز که در "ه ی چ" پیچیده ای
،اگرمدعیِ رؤیتِ جمالی و عشقی
کو دستِ بریده ات؟ کو بالهای سوخته از آتشِ اشتیاقت؟
اگرواله ای، کو اَرنی گفتنت در بیابانها چون موسای بی عصا؟
اگر به دروازهء قِدم رسیده ای ،چرا چون عیسی پاسدار آسمان چهارمی؟
!آنکه راز اتحاد را دانست ازپناه پردهٔ تار عنکبوت به در شد
،ای نوزادهء راهِ بی پایان
به کدام رمزِ عبور، هم پیاله شده ای با گذر کنندگان از سدرة المنتهی؟
این چه بو قلمون است که برای باده کشان بادیه آورده ای؟
!تاج و عمامه بیَنداز، خرقه و ردا بسوزان
...تا به کِی در این مخرقه دست و پا می زنی
تا به کِی لافِ منزلِ وحدت ؟
!نشانهء رسیدن به توحید، فراموش کردن توحید است
و مقصد از توحید، فقر از توحید است
آن توحیدی که تو بدان رسیده ای از را هِ حدث است
...اما حقِ توحید و توحیدِحقیقی از مسیرقِدم نمایان میشود
شرم دار از روی شمسِ قِدم با این حکایت وحدتت
...کفر و ایمان را به دریای مهرِ سلطان بینداز
...وبتِ بتکدهء معرفتت را بشکن
...تا پرده از یقین بر نگیری شاه باز اتحاد پدیدار نشود
...طوبای یقیین را بیش از این آب حیات مده
...ایستادن در کوچهٔ " کاف و نون "هم خامی ست
...بگذر، تا برسی
چون بیرون آمدی از تفرید وتوحید
،حق را به حق یاد کن نه به توحیدت
...در معرفت و عشق و شوق و محبت هر چه دیدی کافری بود
...در توحیدِ حقیقی وصال و هجران یکیست
حق بی نهایت است
آنچه دیدی از
صفا و صدق
،از رفق وعتق
،از تصریح و ترویح
،از تمییز و شهود حضوردر غیب
اعداد و امتداد و تحیر و تعبر وانفراد و انقیاد و ترکِ مراد و بدایت و نهایت و
، توحید و حقیقت
... برای رساندن تو به "حقِ حقیقت" بود
...ای قلزم کبریا ،تشنگان را
...وَ ای طبیب کیمیا ،بی دلان را
...وَ ای آیینهٔ صفات، بی خودان را
...وَ ای یوسف زمان، بینایان را
...وَ ای #خاموشِ گویا ،مستمعان را
،تکرار کن
لَا أُحْصِی ثَنَاءً عَلَیْکَ أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِک
« از عهدۀ ثنای تو بر نمی آیم، تو همان گونه هستی که خود را ثنا گفتی»
... که حقِ قدیم را فقط قدیم داند
- ۹۶/۰۹/۲۶
استاد ،حقیقت جناب شماست در این عالم خاکی