۲۹
خرداد
کودکی در چاه دیو افتاده بود
آنچنان خود کز غریو افتاده بود
ناله ها می کرد با حالِ نزار
رَستنش می خواست از پروردگار
مردِ حقی کز بیابان می گذشت
ناله را بشنید و سوی چاه گشت
گفت:دستت را بده من تا رهی!!
گفت ای مشرک مگر تو اَلًـــهی؟؟
من خدا خوانم نخوانم خلق را
بسته ام از غیرِ اَلًـــــــــــه حلق را
بند را با بنده ای چون، کار هاست؟
تا که حق آسان کند دشوار هاست
گفت با کودک که هان! ای کلّه شق
نیستم حق لیک هستم دستِ حق
چون یدالّه را غرورت پس زند!!
باش تا الله بیرونت کند...
برداشت از پند نامه هیچستان